روزی به خدا شکایت کردم که چرا پیشرفت نمیکنم دیگر امیدی ندارم میخواهم خود کشی کنم؟ناگهان خدا جوابم داد گفت : آیا درخت بامبو و سرخس را دیده ایی؟گفتم بله دیده ام . خدا گفت موقعی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم.به خوبی از آن ها مراقبت نمودم.خیلی زود سرخس سر از خاک بر آورد و تمام زمین را گرفت.اما بامبو رشد نکرد .... من از او قطع امید نکردم . در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند اما از بامبو خبری نبود.در سال های سوم و چهارم نیز  بامبو ها رشد نکردند.در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد . و در عرض شش ماه ارتفاعش از سرخس بالا تر رفت . آری در این مدت بامبو داشت ریشه هایش را قوی میکرد. آیا میدانی در تمام این سال ها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی؟

زمان تو نیز فرا خواهد رسید و تو نیز پیشرفت خواهی کرد.نا امید نشو.